آنيساآنيسا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
آرسامآرسام، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

عسل ماماني و بابايي

مامان جون صدا دار شدی ااااااا

سلام دخمل کوچولوی مامانی قربونت برم دیگه صدادار شدی و برامون داری حرف میزنی یه مدتیه یه حرف رو تکرار میکنی ، میخوای بدونی اون چیه ؟ حرف ( گ گ گ گ ) اینو میگی دیگه فقط منو بابا جون نیستیم که تو خونه حرف میزنیم آنی جون هم باهامون حرف میزنه و ما هم کلی ذوق میکنیم   بوووووووووووووووووووووس واسه آنی خوشگلم
7 آذر 1391

مامانی دلمو شکوندی............ یه دنیا غم داره دلم

دو هفته است که آنیسا لب به شیر من نزده !!! هر بار دعوتش کردم به خوردن گریه کرد ، شبا تو خواب میگم خوابالو بزارم دهنش شاید خورد تا سینمو مذارم دهنش گریه میکنه و پس میده خدا میدونه تو اون ماه اول بعد زایمانم بخاطراینکه سینم رو بگیره چقدر تلاش کردم و چقدر گریه میکردم روزای سختی بود بعد اون شیرم رو میخورد ولی هر بار یه ادایی درمیاورد الان روزای خیلی سختریه!!!! هر زنی رو که میبینم داره به بچش شیر میده و بچه هم خوب شیرش رو میخوره غصم میگیره و فقط آه میکشم و حسرت میخورم ، همین ... ولی هنوز امیدوارم حداقل بتونه شبا بخوره کافیه ، شباساعت میزارم زنگ بخوره هر یه ساعت و نیم من بیدار میشم و تلاش میکنم اما بی فایده !!...
1 آذر 1391

دردت به جونم دخترم ، نبینم مریض شدی!!!!!

سلام عزیز جون چند روزیه خیلی بیقراری میکنی و تب داری غذا و شیر نمی خوری همش باید بغلت کنیم فکر میکردم دوباره میخوای دندون در بیاری که اینجوری اذیت میکنی یکی دو روز که گذشت آبریزش بینی سرفه هم اضافه شد نگو که آنی جونم  سرما خورده همراه بابایی رفتیم دکتر و آقای دکتر معاینه کرد و برات دارو نوشت اما خیلی اذیت شدی شبا نمیتونستی بخوابی داروهاتو که میدم شکر خدا یه کم بهتر شدی قربونت برم ایشاله هیچ وقت دیگه مریض نشی و گل لبخند همیشه رو لبات سبز باشه
1 آذر 1391

شعر که برای آنی جونم میگم

جوجه جوجه طلایی            نوکت سرخ و حنایی تخم خود را شکستی          چگونه بیرون جستی گفتا جایم تنگ بود               دیواراش از سنگ بود نه پنجره نه در داشت          نه کس زمن خبر داشت دادم به خود یک تکان           مثل رستم قهرمان تخم خود را شکستم           اینجوری بیرون جستم  عروسک قشنگ من قرمز پوشیده&...
1 آذر 1391

اولین مروارید دخملی من

سلام دخمل ناز مامان آنیسا جونم چند روزی هست که خیلی بی قراری می کنی و غذا نمیخوری و شبا از خواب میپری و همش گریه میکنی و به طور کلی اخلاقت مثل قبل نیست و یه خورده بد اخلاقی می کنی, من دنبال علتش می گشتم که مامان جون یهو دید که بله مرواریدهای عسلم دارن بیرون میان و من کلی ذوق کردم.امیدوارم که این مرواریدهای قشنگت بدون درد در بیاد و دخترم به روال قبل برگرده .دوستت دارم نفسم    سلام سلام صد تا سلام           من اومدم با دندونام میخوام نشونتون بدم                صاحب مرواریدا منم     ...
1 آذر 1391
1